:: باسمه تعالي::

سايت كانون محبين اهل بيت (عليهم السلام ) روستاي چارك در آينده اي نزديك راه اندازي خواهد شد . به همين جهت از تمامي دوستاني كه تمايل به همكاري دارند دعوت مي شود تا مراجعه به اين صفحه و مشاهده ليست موجود در هر زمينه اي كه مي توانند همكاري نمايند .

.:: با تشكر ::.

 پست الكترونيك : shoghe.wesal@gmail.com   

تلفن تماس : 09127512102

كانون محبين اهل بيت (عليهم السلام )  مسجد جامع الزهراء چارك

     

زندگي نامه شهيد محمد سالمي

   

 

ايشان در سال 1344 در خانواده‌اي مذهبي در روستاي چارك ديده به جهان گشود و كشتي حيات خود را همراه با ناملايمات و سختي‌ها راند. ولي در همان اوان كودكي مزه تلخ محروميت راچشيد و با فقر و بدبختي دست و پنجه نرم نمود و دوران تحصيل خود را در همان روستا شروع نمود. و در همان دوران كودكي ذكاوت و شجاعت در او پيدا بود. سن كمي داشت و در همان زمان علاقه بسيار خوبي به مسائل مذهبي داشت. مسجد را سنگر مي‌دانست و مي‌گفت: سنگر را خوب حفظ كنيد. و دوران راهنمايي كه در روستا نبود براي اادامه تحصيل تصميم گرفت كه ترتيبي اتخاذ كند كه مدرسه راهنمايي در محل دائر گردد. به هر طرف كه مي‌رفت زمينه براي مدرسه فراهم نمي‌شد. يك روز تصميم گرفت و به اداره آموزش و پرورش شهرستان مراجعه نمود وي علاقه زيادي به دائر كردن مدرسه داشت، به رياست اداره مراجعه كرد ولي به خاطر سن و جثه كمي كه داشت كسي به او توجهي نكرد و مجبور شد راهي مركز استان شود. در آن زمان مدير كل آموزش و پرورش استان مرحوم حجت الاسلام نبوي بود. به ايشان مراجعه كردو تقاضاي خود را به ايشان اعلام كرد. ايشان فرمودند شما با اين سن چگونه به دنبال اين كار آمده‌اي و آيا شما دانش‌آموز كافي در محل داريد كه در آنجا مدرسه دائر گردد؟ شهيد در جواب مي‌گويد: آري ما دانش‌آموز داريم.

اما رياست اداره در جواب مي‌گويند ما نمي‌توانيم در روستا مدرسه راهنمائي دائر كنيم، زيرا دانش‌آموز به اندازه كافي نيست. اما شهيد با همان سن كم نااميد نشده و اصرار مي‌كند و مي‌گويد ما خودمان دانش‌آموز جمع مي‌كنيم. رئيس اداره وقتي كه اين را شنيد در همان موقع نامه‌اي به اداره شهرستان مي‌نويسند. شهيد خوشحال مي‌شودو فوراً به اداره شهرستان مراجعه كرده و نامه را به ايشان تحويل مي‌دهند. رئيس اداره شهرستان هم نامه را گرفته و به او مي‌گويد كه ما خودمان به شما خبر مي‌دهيم. نامبرده به روستا برگشته و شروع به جمع‌آوري دانش‌آموز كرد. حتي به روستاهاي همسايه نيز رفته و از آنجا هم دانش‌آموزاني را ثبت نام نمود. مجدداً به اداره آموزش  و پرورش مراجعه كرده و گفتند: ما حاضريم. مدرسه بالاخره داير گرديد. چون كه درآن زمان وسيله اياب و ذهاب كم بود و دانش آموزان روستاهاي مجاور نمي‌توانستند رفت و آمد كنند. تعداي از آنها را در خانه خودشان و ديگر دوستانش جا داد. معلم هم كه جايي نداشت را در خانه برادرش اسكان داد و تا چهار سال وضعيت به همين منوال بود.

به  فعاليتهاي مذهبي و اجتماعي  علاقه اي به خصوص داشت ودر مبارزات مردم ايران بر ضد رژيم ستم شاهي او نيز سهمي ايفا كرد با پخش پوستر ودادن شعار بر ضد رژيم و مردم را از ماهيت شاه و نوكرانش آگاه مي ساخت و يكي از كساني بود كه افراد را به شركت در راهپيماييها و دادن شعار تشويق مي كرد شبها بچه ها را جمع مي كرد و در مسجد روستا به نوشتن شعار مي پرداختند همچنين به بچه ها افكار و ايده هاي حضرت امام را بازگو مي كرد در عين اينكه خودش در  مراسم ادعيه شركت مي كرد در برپايي آن مي كوشيد .

علاقه بخصوصي به امام داشت و هميشه به خانواده توصيه مي كرد كه گوش به فرمان امام باشيد و از ولايت فقيه پشتيباني كنيد ونگذاريد رهبر تنها باشد و حتي مي گفت جانم فداي رهبر .

بعد از انقلاب و شروع جنگ تحميلي آنقدر به پاسداري از انقلاب نوپاي ايران علاقه داشت كه توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خورموج به جبهه اعزام شد .

اين علاقه به حدي بود كه چندين بار به جبهه ها اعزام شد و در تابستان سال 61 هنگامي كه از جبهه ها برگشته بود دوباره مي خواست به جبهه برگردد وبخاطر همين به سپاه رفت.  سن زيادي نداشت ولي به وستان هم سن وسال خود مي گفت كه به جبهه برويد و نگذاريد دشمن خاك ميهن ما رااشغال كند وبر همه واجب است كه به جبهه بروند و دشمن را از خاك خود بيرون كنند و مبادا كه مثل اهل كوفه باشيم و رهبر خود راتنها بگذاريم ايشان در عمليات محرم و والفجر مقدماتي شركت نمود وهميشه مي گفت اهدافي كه در پيش دارم اين است كه ادامه دهنده راه امام حسين باشيم و شايد بتوانم قسمتي ازايثارگريهايي كه امام حسين در صحراي كربلا انجام داد انجام داده باشم .

هميشه مي‌گفت هميشه هر كاري كه ميخواهيد انجام دهيد براي رضاي خدا باشد وهميشه توصيه مي كرد كه نماز را به پا داريد كه بهترين كارهاست و بعد كارهاي ديگر را انجام دهيد. قرآن را فراموش نكنيد و اگر يك دست قرآن و در دست ديگر اسلحه داشته باشيد تكيه گاه شما قرآن باشد كه در هيچ نبردي شكست نخواهيم خورد.

خاطره‌اي كه از ايشان نقل مي‌كنند مي‌گويند يك روز وقتي كه از جبهه برگشت و در مراسم يكي از شهيدان روستاي چارك شركت مي‌كرد مي‌گفت: خدايا روزي مي‌رسد كه در مراسم من هم شركت كنند چون آرزو داشت كه شهيد شود و در مرحله آخر كه از جبهه برگشته‌بود به خانواده مي‌گويد آمده‌ام كه ديگر بروم و برنگردم چون كه سفرآخر من است و ديگر برنخواهم گشت و رو به پدر و مادرش مي‌كند و مي‌گويد: شما خيلي زحمتها برايم كشيديد مرا حلال كنيد اميدوارم كه خداوند در آخرت عوض آن را به شما عطا فرمايد.

مخالف سرسخت منافقين بود و به روحانيت علاقه خاص داشت و جواني پر كار و پر تلاش و كم توقع بود و درس چگونه زيستن را در مكتب سرخ شهادت از سرور آزادگان حسين بن علي آموخته‌بود.

به اتفاق عده‌اي از همرزمان روانه جبهه گرديد و بر دشمنان خصم هجوم آورد و در عمليات پيروزمندانه والفجر چهار در اول طلوع فجر صادق كه وقت نماز فرا مي‌رسد و در حين عمليات كه مي‌خواست با خداي خودش راز و نياز كند كه دشمن قسم خورده بوسيله آرپي جي كه به طرف او شليك مي‌كند و در حال نماز مثل مقتدايش امام علي(ع) به شهادت رسيد.