خاطرات كودكي شهيد محمد سالمي از زبان پدر شهيد
يكي از خاطرات كودكي شهيد اين بود كه شهيد محمد سالمي تقريباً3سال داشت كه يكي از سادات بزرگان چـارك بنام حاج سيد موسي ابطحي كه تازه از نجف برگشته بود ودر حال درس خواندن بود
پدر شهيد مي خواست به ديدن آن برود (درضمن خانواده شهيد رفت وآمد صميمانه با سادات داشتند ) تقريباً ساعت 10 صبح بود كه پدر شهيد به منزل آقاي ابطحي مي خواست برود در موقع برگشتن از منزل آقاي ابطحي به اتفاق پدر شهيد مي خواستند به منزل برادر آقاي ابطحي و چند نفر از سادات روستا بروند تقريباًاول ظهر بود جايي كه حال مسجد وحسينيه روستاي چارك بنا شده در حين راه ديدند كه يك پسر كوچكي در حال حركت هاي نماز مي باشد ,آقاي ابطحي گفتند اين پسر بچه كيست كه دارداين حركات نماز را انجام مي دهد پدر شهيد در جواب مي گويد اين پسر من محمد است در ضمن هنوز در آنجا مسجد وحسينيه بنا نشده بود و بيشتر مردم در منزل آقاي ابطحي يا برادرش نماز جماعت مي خواندند / وقتي آقاي ابطحي حركات اين پسر بچه كوچك را ديدند گفت هميجا بايد مسجد وحسينيه ساخته شود كه بعد از يك سال در همان مكان مسجد وحسينيه روستاي چارك بنا گرديد .
يكي ديگر از خاطرات :
پدر شهيد در موقع رفتن شهيد به جبهه كه 2يا 3 مرحله به جبهه رفت موقع بركشتن (زمان مرخصي) شهيدفعاليت زيادي در روستا داشت كه يكي از آنها فرهنگ دعاي كميل ,توسل و خيلي مسائل ديگر روستا را بنا نهاد كه قبل از آن هيچگونه برنامه فرهنگي ,مذهبي در روستا برگذار نمي شد در همان زمان بعضي از مردم روستا نسبت به كار ايشان حسادت ورزيدند كه وقتي مي گقتند اين بني صدر خائن است و او را لعنت كنيد كه با تهديدات بعضي از سادات روبرو شد اما شهيد نسبت به اينگونه مسائل هيچگونه اعتنائي نداشت و توانست جوانان روستا را با آن روحيه بالاي معنوي كه داشت تشويق به كارهاي فرهنگي نمايد يكي ديگر از كارهاي شهيد در زمان مرخصي از جبهه بود ,و تعداد زياي از جوانان روستا را جمع مي كرد و به تعليم قرآن مي پرداخت كه شهيد حسين قايدي و شهيد عباس فقيه و تعداد زيادي از جوانان روستا همگي آنها قرآن را از آن شهيد بزرگوار ياد گرفتند .