:: باسمه تعالي::

سايت كانون محبين اهل بيت (عليهم السلام ) روستاي چارك در آينده اي نزديك راه اندازي خواهد شد . به همين جهت از تمامي دوستاني كه تمايل به همكاري دارند دعوت مي شود تا مراجعه به اين صفحه و مشاهده ليست موجود در هر زمينه اي كه مي توانند همكاري نمايند .

.:: با تشكر ::.

 پست الكترونيك : shoghe.wesal@gmail.com   

تلفن تماس : 09127512102

كانون محبين اهل بيت (عليهم السلام )  مسجد جامع الزهراء چارك

     

زندگي نامه اشهيد سيد اسدا... ابطحي

   

 

ب

شهيد ابطحي كه در سال 54 پدرش را از دست داده بود با مادرش زندگي مي‌كرد و برادران اگر چه كمكهايي در حد وسع به آنها مي‌كردند اما خود در تابستان كار مي‌كرد تا بتواند در ماههاي تحصيلي امرار معاش كند. به ياد دارم اولين روزهايي كه يك دستگاه دوچرخه آبي رنگ  26 گرفته بود وي را در منزل مرحوم آيت الله حاج سيد موسي ابطحي كه عموي وي بود ديدم ابتدا نمي‌دانستم دوچرخه مال كيست سوال كردم گفتند متعلق به سيد اسدالله است و همان آغازي بود هميشه بر ترك دوچرخه وي سوار باشم و همين دوچرخه براي او به اندازه خودرو مي‌ارزيد و هيچ وقت اتفاق نيافتاد كه از آن سال ( 56 ) با خودرو يا موتور سيكلت از شهر خورموج تا روستاي چارك بيايد ( 16 كيلومتر مسير ) هميشه اوقاتي كه عزم حركت از خورموج به چارك و يا بالعكس را داشت مركب وي همين دوچرخه بود و اين امر باعث شده‌بود ديگران را نيز به انجام ورزش دوچرخه‌سواري تشويق و ترغيب نمايد و به ياد دارم كه عده‌اي از دوستان و بستگان نيز به تبعيت از وي دوچرخه تهيه كرده‌بودند و به اتفاق هم مسير خورموج چارك و بالعكس را طي مي‌كردند.

در زمان اوج گيري انقلاب همراه و هم گام با مردم در خورموج در راهپيماييها شركت مي‌كرد به ياد دارم روزي را كه جهت استماع سخنراني آيت الله طاهري خرم آبادي در مدرسه علميه به خورموج رفته‌بودم عصر همان روز راهپيمايي عظيمي از مدرسه علميه تا مسجد دشتيها برگزار شد وي را در ميان جمعيت تظاهرات كنندگان ديدم و من هم كه سنم كم بود از درب منزل حضرت آيت الله ابطحي دويدم و خود را به او رسانيدم و دستش را گرفتم و با هم به راهپيمايي ادامه داديم.

مادر شهيد نقل مي‌كرد شبها دير موقع به منزل مي‌آمد و وقتي سوال مي‌كردم چرا دير آمدي اظهار مي‌داشت مشغول پخش اعلاميه‌هاي انقلاب و عكس امام بودم.

در تابستان 56 اقدام به داير كردن كلاس قرآن نمود و تعداد زيادي شاگرد داشت و صحت قرائت وي عده زيادي موفق به يادگيري و ختم قرآن شدند.

 

با آغاز جنگ هر روز شهيدي و گلگون كفني باز مي‌گشت و شهيد ابطحي نيز هر روز كه مي‌گذشت پريشان تر مي‌شد زيرا برادران وي از روي خير و صلاح و شايد هم علاقه برادري مانع او بودند و مي‌گفتند اول ديپلم بگير و بعد به جبهه برو.

اما تا كي و تا چه روزي؟ بالاخره مدرسه تمام شد. دقيقاً خرداد سال 1360 اولين اعزام شهيد ابطحي به اتفاق شش نفر از بچه‌هاي روستا به جبهه عزيمت نمود شش روز آموزش سخت و فشرده را در يكي از پادگانهاي شيراز گذراند سپس آنها را به پاوه و مركز درگيري ضد انقلاب اعزام كردند و مدت سه ماه در جبهه بود و سپس مراجعت كرد اما اين مراجعت او را به خانه و زندگي پايبند كند باز مراجعت به جبهه چرا كه عاشق شده‌بود و سخت شيفته شهادت بود اين بار در عمليات فتح المبين شركت كرد.

و در مرحله سوم عزيمت وي به جبهه بود ، در عمليات بيت المقدس در منطقه عملياتي زعن واقع در شمال شهر شوش كنار رود كرخه به شهادت مي‌رسد.

خبر شهادت وي همه را متأثر كرد اما هيچ وقت باورم نمي‌شد كه او از بين رفته‌باشد تا هنز او را در كنار خودم احساس مي‌كنم.

قبل از شهادت مادرش خواب ديد كه يك درخت نخل كه در حياط داشتند از وسط سرنگون شد و صبح كه از خواب بيدار شد گفت: اسد شهيد شده است و اين مادر در فراق فرزندش گريه نكرد وحتي وقتي از وي خواستند كه بيا و با فرزندت خداحافظي كن ( در سرد خانه ) گفت نمي‌خواهم او را بينم مي‌ترسم از خود بي‌اختيار شوم و به سر و صورت بزنم و اجرم ضايع شود.

شهيد ابطحي به نقل از همراهانش مي‌گويند در لحظه شهادت تشنه بود و با ذكر يا حسين  ويا مهدي و يا الله به ديدار حق شتافت و در صحنه نبرد شربت شهادت نوشيد و كفن او لباس خاكي بسيجي وي و چفيه‌اي در گردن بود.

روزي كه فرداي آن روز عازم جبهه بود ( مرحله آخر ) شلوار بسيجي تكاوري پوشيده‌بود و به شوخي گفت فلاني ( بنده كه سنم كم بود) مي‌آيي برويم جبهه و من نيز اين حركت را كه مي‌ديدم شوق جبهه در من بيشتر رسوخ مي‌كرد و شايد بگويم مرا مي‌سوزاند.